روزی برای رفتن

سلام

یاد ایام نه چندان دور افتادم، یادش بخیر اما هنوز بعضی اخلاقامون شبیه همون دورانه.

یادمه اون موقع وقتی زنگ آخر میخورد بچه ها مثل یه مشت فراری از مدرسه میزدن بیرون و توی جلوتر رفتن و از در مدرسه بیرون زدن دست از جان میشستن. یخورده بزرگتر شدیم اما فضا بازم همون وضع سابقو داشت،در دوران راهنمایی و دبیرستان بود که فقط سرعتمون یذره پایین اومد لیکن اون روحیه فرار هنوز به قوت خودش باقی بود. 

خلاصه جونم برای دل مشتاق و سراپا گوشتون بگه که آقا ما رفتیم دانشگاه البته اگه خدا قبول کنه و اونجا هم متوجه شدیم که در جهان بینی و نگرشمون به تعطیلات تغییری صورت نگرفته. 

در حالی که میدونستیم بیرون از کلاسهای دانشگاه هیچ خبر جدیدی نیست اما بر حسب عادت فرار را برقرار ترجیح میدادیم و به سمت اهداف از پیش تعیین شده که چندان هم متنوع نبودند حرکت میکردیم و به سوی خوشی خیالی طی طریق میکردیم و جالب اینکه به همین دلایل متوجه شدیم که اوقات آزادی رو همیشه در راه میگذرونیم. 

خب همه این مقدمه چینی ها برای اینه که بگم، بالاخره یه روز متفاوت اومد که نمیخوایم جایی بریم، بلکه دوست داریم بمونیم و بقیه رو هم نگه داریم. همین جمعه ، 27 شهریور ماه یا به عبارت دیگه روز قدس. همه میخوایم بمونیم و مثل گذشته راهی رو بپیماییم.

اون روز روزیه برای رفتن، رفتن به راهی...

                                                                     ... آناریاک ...



روزهای رویایی ... درود

درود بر شما دوستان جانی

درود بر خلیج همیشه فارس ، درود بر تمدن بزرگ ایران زمین ، درود بر آزادی سخن ، درود بر برادری و برابری ، درود بر رفاه ، درود بر اسلام ، درود بر ارواح پاک گذشتگان ، درود بر نفت ،درود بر میوه ایرانی ، درود بر شالیکار و چایکار و باغدار و صنعتگر و پیشه ور و ... ، درود بر شجاعان ، درود بر نامداران ، سلام بر دلسوزان ، درود بر عشق ورزان  و  درود بر میهن پرستان .

این همه را در خاطر داریم و درودمان را نثارشان میکنیم، نثار همه خوبان و خوبیهایشان ، رفتگانی که مشخص نیست چه وقت به سوی ما باز آیند. 

و در پایان به یاد پاره های پاره پاره ی تنمان ، درود بر  فرزندان ایران .



                                                                        ... آناریاک ...

خبر جدیدددددددددددددد...

سلام 

این خبرو تونستم همین امروز اعلام کنم:

(جهت رفاه حال هر چه بیشتر مردم انقلابی و همیشه در صحنه ، اندازه و سایز باتوم و شیشه نوشابه تغییر می کند. لازم به ذکر است این تصمیم در پی برخی شکایات از طرف عوامل خس وخاشاک های اخیر اتخاذ شده است.)                      

                                                                     ستاد مبارزه با سالمندان!(کهریزک) 


میدونم که با خواندن این خبر خوشحال کننده خندان شدید، تا تبسمی دیگر مواظب خودت باش.


                                                                    ... آناریاک ...

پلو و خورش 7دست، مدیریت هیچی !

سلام

درود بر شما علاقمندان به جشن و پایکوبی (از نوع قانونیش البته).

از آنجایی که همه ما خواسته و یا ناخواسته و خوب یا بد ایرانی به شمار می رویم و دوباره همانگونه که در مدل تربیتمان  احترام به همنوع اهمیت بسیار اساسی و زیر بنایی دارد و همینطور مهمانی دادن یکی از حسنات مسلمانان و همینطور ایرانیان است و اصلا کار ندارم که تاکید شده که باید در مهمانی ها خودتان را خفه کنید (خفگی در این مراسم برای متوفی حکم شهادت را دارد) خلاصه کنم که آقا ما (بنده به اتفاق همسرم) به یک مهمانی دعوت شدیم ،باید اضافه کنم که در این میان بودند افرادی هم که به ندای بانیان خیر! این مراسم پر فیض لبیک نگفتند ، بله منظورم با خود شما بود سرکار م.ع! حالا بگذریم که در نیامدنت خیری بود که در رفتن ما نبود.


البته باید پیشاپیش اعلام کنم که مراسم پرباری بود مخصوصا میز سلفی که طرف ما بود به شدت هم پربارتر و هم با حجم ترافیک بیشتری همراه بود! واگر توصیه های اکید سرکار ر.ش نبود مشخص نبود که ما تا به حال غذایی نسیبمان میشد یا نه.!؟

با عرض پوزش میخواستم از شما جنابان عالیان اجازه بگیرم تا ادامه عرایضم رو فردا به اطلاع برسونم. اما منتظر باشید چون این داستان ادامه دارد...

                                          نویسنده داستانهای مهیج و ادامه دار... آناریاک ... 

دلمان به چه خوش باشد ؟

سلام

امروز بعد از وقفه ای چند روزه و در ماه مبارک رمضان میخوام بنویسم، هرچند نه سررشته ای در تفکر دارم ونه انشایی قابل توجه ونه حتی طرفداران بیشمار اما برای شما دو نفر از آن چهار نفر مینویسم چون میدانم حداقل شما نوشته هایم را میخوانید، البته احتمالا...

وقتی خواستم شروع کنم شوق وافری برای گفتن داشتم اما وقتی خواستم تندر بیقرار آذر فام قلم را از بند قفس ازاد کنم تندر دگر قراری سنگین به خود گرفت، آنچنان که تو گویی تا ابد جان گرمش به سنگی سرد بدل گشته.  دوباره فکر کردم، از چه بگویم؟ از مردم این دیار که روزی خوش بوده اند؟ روزگار خوشی که برای دیدن دوباره اش دل به هزاران آرزو دارند؟ از وطن خرمشان در نمودارها؟ از سفره های رنگینشان که بوی نفت میدهد؟ ..... یا از دل خوششان بگویم؟


نه ، بگزارید هیچ نگویم ،میترسم زخمی که در دلهاشان به زور امید به فردا اندکی التیام می یابد باز سر بگشاید . به همین دلیل هیچ نمی نویسم که هموطنم به غصه ای جدید گرفتار نیاید.


                                          به امید رسیدن دوران اوج گرفتن  ... آناریاک ...