روزی برای رفتن

سلام

یاد ایام نه چندان دور افتادم، یادش بخیر اما هنوز بعضی اخلاقامون شبیه همون دورانه.

یادمه اون موقع وقتی زنگ آخر میخورد بچه ها مثل یه مشت فراری از مدرسه میزدن بیرون و توی جلوتر رفتن و از در مدرسه بیرون زدن دست از جان میشستن. یخورده بزرگتر شدیم اما فضا بازم همون وضع سابقو داشت،در دوران راهنمایی و دبیرستان بود که فقط سرعتمون یذره پایین اومد لیکن اون روحیه فرار هنوز به قوت خودش باقی بود. 

خلاصه جونم برای دل مشتاق و سراپا گوشتون بگه که آقا ما رفتیم دانشگاه البته اگه خدا قبول کنه و اونجا هم متوجه شدیم که در جهان بینی و نگرشمون به تعطیلات تغییری صورت نگرفته. 

در حالی که میدونستیم بیرون از کلاسهای دانشگاه هیچ خبر جدیدی نیست اما بر حسب عادت فرار را برقرار ترجیح میدادیم و به سمت اهداف از پیش تعیین شده که چندان هم متنوع نبودند حرکت میکردیم و به سوی خوشی خیالی طی طریق میکردیم و جالب اینکه به همین دلایل متوجه شدیم که اوقات آزادی رو همیشه در راه میگذرونیم. 

خب همه این مقدمه چینی ها برای اینه که بگم، بالاخره یه روز متفاوت اومد که نمیخوایم جایی بریم، بلکه دوست داریم بمونیم و بقیه رو هم نگه داریم. همین جمعه ، 27 شهریور ماه یا به عبارت دیگه روز قدس. همه میخوایم بمونیم و مثل گذشته راهی رو بپیماییم.

اون روز روزیه برای رفتن، رفتن به راهی...

                                                                     ... آناریاک ...



نظرات 1 + ارسال نظر
پارمیس دوشنبه 30 شهریور 1388 ساعت 23:01 http://taninetanhaii.blogfa.com

نگاه اصلا اعصاب واسم نمونده :(
کامنتی که واست گذاشتمو برا یه نفر دیگه نوشته بودم!

حالا این یکی رو واسه تو می نویسم:
به سلامتی تازه رفتی دانشگاه؟
چه جوریاس؟ یه کم بیشتر تعریف کن... کجا می خونی؟ چه رشته ای؟
خیلی کنکور سخت بود؟
من سال دیگه گریبانمو می گیره!
یعنی از همین الان گرفته:(

مراقب خودت باش...
بازم بابت اون کامنت اشتباهی ببخشید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد