درس آخر ...

درود بر شما

امروز در حالی که داشتم قدم بر می داشتم و سیر اتفاقاتی رو که چند وقته دامن گیرم شده رو مرور میکردم و در همون حال آموزه های کتاب جدیدم " این کتاب بی فایده است " رو به یاد میاوردم نا خودآگاه این جمله رو با خودم تکرار کردم: این هم درس آخر نیست.

  همیشه نگاه ما آدما به زندگی تک بعدیه هر چند خودمون از جنبه های مختلف اونو بررسی میکنیم و باور به ضعفمون نداریم اما، همیشه یه چیزی هست که در دنیای مادی نمیشه روش حساب کرد و اون بدون شک مابعدالطبیعه هست. 

رازی که برای عموم مردم کشف نشده و آشکار نخواهد شد چون منصور حلاج و مولوی و... تعداد انگشت شماری از این انسانها میشن. به یاد آوردم که چه روزهایی حرص خوردم و چقدر بیمناک و امیدوار روزها رو سپری کردم . در حالی که هر روز فکر میکردم این آخرین روز و آخرین درس هستش که بر من دیکته شده و دیگه تحملی بر ادامه نیست. اما از شب گذشته دیگه به خودم اجازه ندادم دست فانی دنیا منو به کام بکشه. دیشب رو استراحت کردم و امروز سعی در آموختن درسی جدید دارم.

درسی که هر روز ورقی جدید میخوره. مطمئن باشید آموزگار درس آخر خودمونیم.

                                                                          ... آناریاک ...

وقتی خودمان را به خواب می زنیم!

سلام

امروز روی سخنم با توست.بله  تو... بله خودت. 

اولش برات یه مثل میارم که منظورمو از همین اول تا آخرش بخونی، مثل اینه :


سحر خیز باش تا نامرد و تنبل و سرکاری و حال گیر و بی حال نباشی.

دوم اینکه برنامه سه روزه ی منو خراب کردی و واقعا ناراحت شدم. آخه تنبلی تا کی!!!!!!!!!؟

والا بده آدم معروف به تنبلی بشه. آخه بابی بدبخت چه گناهی کرده!؟ 

پس در پایان عرایضم برادرانه نصیحتت میکنم که دیگه از امروز و بعد از خوندن این مطلب آموزنده و اثرگذار با خودت تصمیم بگیری که بچه خوبی بشی و به حرفای دوستات گوش بدی و ناخناتو بگیری و بیش از این به تبلی ادامه ندی! باشهههههههههههههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!؟

آفرین، دیگه تکرار نشه. برای دلجویی از ما هم میتونی یه شام دعوتمون کنی. همین!


                      نقدی بر گیرایی رختخواب برای mali

                                                                              ... آناریاک ...

                                     


یک عمر اشتباه ! با عرض پوزش ...

سلام

امیدوارم از شنیدن ناله های ناموزون اینجانب خسته نشده باشید و کماکان پای ایرادات خام اینجانب بنشینید و عمری تلف کنید و جهنمی که برایتان آماده میسازم را در برابر مجسم کنید و لااقل بیهوده عذاب نکشید! 

گفتم عمر و یاد جوانی افتادم، یادش بخیر چه روزهای بی مسئولیتی بود! واقعا حیف شد . میدونی چرا!؟ میدونم که نمیدونی . اما شمایانی که جوونید و احتمالا در دانشگاههای پر مغز کشورمون به کشف دانش مشغولید و از گرفتن هیچ جزوه خوش آب و رنگی دست نمی کشید بدونید که عقل و علم فقط در همون چهارچوب خراب شده معنا داره و در دنیای بیرون هیچ خبری از این بچه بازیها نیست.

میدونید در دنیای بیرون از دانشگاه شما جوان و بیشعور فرض میشید و عده ای از بندگان خدا که مویی سپید کردن نبض حرکت شما رو به دست گرفتن. من یه مثال بزنم و دوباره زانوی غم بغل نکنم. روزی رو به یاد بیارید که پیامبر اسلام بت پرستها رو به دین خودش دعوت کرد اونها فقط یه جمله برای اثبات حقانیتشون داشتند، اونها گفتند پدران ما و پدران پدران ما بت پرست بودند. با پدرانمون کار ندارم اما روزی رو مجسم کنید که جوابی برای سوال پسرانمون نداریم ...!


                                                                       ... آناریاک ...

روایت ها ادامه دارند ...

سلام

باز آمد بوهای قدیمی ! بله، دوباره درس و مشق و یه جورایی تموم شدن خوشی بچه ها و سپری کردن عمر گرانبها به بهانه باسواد شدن!

یاد یه شعر افتادم که میگه:


      چون نیست در این زمانه سودی ز خرد                  جز بی خرد از زمانه سودی نبرد!


البته منظورم نفی آموزش و پرورش نیست بلکه منظورم نفی رویه غلط اتخاذ شده در نظام آموزش وپرورشه!

جالب اینجاس که قبلا میگفتیم بچه ها میرن دانشگاه و چشمشون روی دنیا باز میشه ، اما با سیاست سانسوری که جدیدا اتخاذ شده متاسفانه باید بگم که از این به بعد نمیتونیم امید داشته باشیم که در آینده فارق التحصیلای با سوادی داشته باشیم .

احتمالا بازم سیاه نمایی کردم، ببخشید و تا بعد خدانگهدار

                                                                                 ... آناریاک ...

همینجوری............!

سلام

اول: خواهش میکنم خانم پارمیس! دوم: شما هنوز وارد دانشگاه نشدی حواس پرتی داری!خدا به دادت برسه بعد از دانشگاه!!!!!!!!!! سوم: بنده چند سالی میشه که دانشگاه رو تموم کردم. چهارم:من اصلا در قسمت سمت چپ وبلاگم طالع بینی نگذاشتم. پنجم:خوشحال شدم که به من سرزدی امیدوارم باز هم از این اشتباهات مرتکب بشی. ششم: امیدوارم بتونی وارد دانشگاه بشی و به مراد دلت برسی . هفتم: ای بابا خسته شدم دیگهههههههههههه !!!!!!!!!!!! همین

برای بار دوم سلام 

باور کنید که نمیدونستم چه تیتری انتخاب کنم و چی بگم!

فقط میدونم که دیگه نمیخوام از دلتنگی و خفقان و ناراحتی و عذاب و بیچارگی حرفی بزنم، بلکه اینبار قصد دارم از این سیاهی ها حرفی نزنم ! فکر کنم اینجوری یخورده هم حال خودم و هم شما دوستان و دشمنان عزیز بهتر بشه. 

پس با آرزوی روزگاری بدون رنگ و بدون طعم ازتون خواهش میکنم تا خودکشی نکردید از جلوی مانیتور فرارررررررررررررر کنیییییییییییید !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

                                                               ... آناریاااااااااااااااااااااااااااااااک ...